لحظه شماري
رسيديم دامداري ، محبوبه خانوم و مرضيه خانوم بودن و آقا مالك ، سلام و عليكي كرديم و نشستيم روي تخت كنار آتيش ، محبوبه خانوم و مرضيه خانوم شير گوسفندا رو مي دوشيدن ، پرسيدم شير دارن يا نه ؟ محبوبه خانوم گفت ؛ بزها چرا ، اما ميش ها نه ، بايد زايمان كنن بعدش شير بدن ، از ماه ديگه كه زايمان كنن شيرشون بيشتر ميشه ، بعد ده تا پلاك نارنجي از اتاق دامداري برداشتم و رفتم سراغ ميش هاي يه ساله خودم ، ده تا پلاك سبز كه نشونه گوسفنداي خودمِ از گوش شون برداشتم و پلاك نارنجي وصل كردم بازحروف MAH ، تا اين كار رو تموم كنم بيست دقيقه اي كشيد ، توي اين فاصله آقا مالك شير تازه داغ كرده بود و نفري دو تا ليوان خورديم ، به آقا مالك گفتم ؛ توي دفتر ده تا از تعداد ميش هاي منو كم كنه و ده تا ميش براي مهين زن دايي ثبت كنه ، آقا مالك رفت سراغ اين كار ، محبوبه خانوم پرسيد خبريِ ؟ گفتم ؛ يه كادو بايد به زن داييم مي دادم بهتر ديدم ده تا ميش جوون بدم ، مرضيه خانوم خنديد و گفت ؛ خوبِ ديگه از وقتي كه با مينا خانوم ازدواج كردي همينطور داري هديه ميدي ، گفتم ؛ اين خانوم با اومدنش توي زندگي من با خودش بركت آورده چيزي از من كم نميشه ، بعد اين حرف ها خداحافظي كرديم و اومديم سمت روستا ، مادر و پدرم داشتن ميرفتن خونه دايي حميد ، ما هم با اونها همراه شديم و رفتيم ، بعد سلام و عليك اول وضو گرفتيم و نمازمون رو خونديم ، بعد به زن دايي گفتم؛ تموم شد ، زن دايي گفت ؛ چي ؟ گفتم ؛ قولي كه داده بودم عملي كردم ، پلاك ميش هاي شما نارنجي هستن گوش سمت راستشون زدم ، زن دايي خنديد و گفت ؛ دستت درد نكنه فقط من شوخي كردم ، گفتم باشه من دلم خواست به زن دايي خودم كادو بدم ، بعد گفت ؛ چطور اين همه محبت رو جبران كنيم ، مينا خنديدو گفت ؛ اختيار داري زن دايي ، شما كلي نقشه طراحي كردي تا يه جوري مسعودجون منو ببينه ، زن دايي خنديد و گفت ؛ آخرش هم ماشين خودت به كمك اومد ، مينا گفت ؛ باشه اما نقشه اصلي رو شما همون صبح طراحي كرديد ، من كه داشتم چايي مي خوردم گفتم باز هم از اين حرف هاي قشنگ بگيد من خيلي دوست دارم ، زن دايي خنديد و گفت ؛ باشه چشم به موقعش مينا خودش برات تعريف مي كنه ، مينا خنديد و گفت ؛ زن دايي كجاي كاري همه رازهاي مگو رو بگو كردم ، دايي حميد كه داشت با تلفن صحبت مي كرد اومد و گفت ؛ خواهرزاده به اين ميگن زودي به قولش عمل كرد ، گفتم ؛مرسي اما كارتون توي دامداري زياد ميشه ، دايي گفت ؛ عيب نداره هم تفريح هم در آمد زايي ، همه جمع شده بودن و چايي و تنقلات و ميوه مي خورديم و صحبت مي كرديم ، عصمت زن دايي و مهين زن دايي و نجمه زن عمو مينا رو كشيدن سمت خودشون و شروع كردن آهسته صحبت كردن و خنديدن ، فرنگيس زن عمو هم به من نگاه مي كرد و مي خنديد ، گفتم ؛ زن عمو بيست بره و بزغاله اي كه قولش رو به شما دادم سر جاشِ ، بگذار بدنيا بيان جون بگيرن براتون پلاك مي كنم ، فرنگيس زن عمو گفت ؛مرسي ممنون اما من راضي نيستم و نمي خوام ، امير گفت ؛ مسعود اونقدر شما رو دوست داره كه اگر كل زندگيش رو هم به نام شما بزنه بازم بنظرش كمه ! زن عمو خنديد و گفت ؛ ممنون ! من هم مسعود جان رو خيلي دوست دارم و ازش ممنونم كه مينا رو از جون خودش بيشتر دوست داره ! ساعت هشت شب شده بود كه مهين زن دايي منو صدا زد و گفت تا كمك كنم و سفره رو بندازم وبساط شام رو بچينم ، من هم مثل كماندوها سريع سفره رو پهن كردم و بساط شام رو چيدم و همه نشستيم دور سفره ، امشب منو مينا همون جايي نشستيم كه روز اول آشنايي مون نشسته بوديم ،البته امشب كنار هم بوديم نه روبروي هم ، تا شام خوشمزه رو بخوريم ساعت شد نه، بعدش دوباره نشستيم به صحبت و خوردن ميوه و چايي و تنقلات ، مينا هم با بچه هاي فاطمه بازي مي كرد ، به فاطمه گفتم ؛آقا محسن شانس آورد ادارات و بانك ها رو تعطيل كردن ، آقا محسن خنديد و گفت ؛ يه اين هفته رو مرخصي گرفته بودم ، اما خوب براي همكارام بد نشد اونها هم استراحت مي كنن ، گفتم ؛زمون ما برف سنگين اومد ، زلزله اومد ، هوا آلوده شد اما بانك ها رو تعطيل نكردن كه نكردن ، فاطمه خنديد وگفت ؛ ديدن تو مجردي خونه بموني حوصله ات سر ميره اين بود كه بانكها رو تعطيل نمي كردن ، گفتم ؛ يعني توي اين همه كارمند فقط من مجرد بودم ؟ فاطمه بلند بلند خنديدو گفت ؛ مجردي كه عاشق شكست خورده بود فقط تو بودي ، خلاصه امشب هم كلي گفتيم و خنديديم و خاطره ساختيم، ساعت يازده از دايي و زن دايي تشكر و خداحافظي كرديم و برگشتيم خونه هامون ، پدر و مادرم رفتن زير كرسي خوابيدن ، منو مينا هم نشستيم روي مبل كنار بخاري ، مينا گفت ؛ اين كتاب رو تموم كنم چهار جلد كتاب ديگه هست كه بايد بخونم تا اين دوره رو خوب پشت سر بگذارم بعد شروع كرد به خوندن كتاب مادر و كودك ، من هم مشغول نوشتن ماجراي امروز شدم ، حالا ساعت سي دقيقه بامدادِ، بلند بشيم بريم مسواك بزنيم و يه ليوان آب خنك بخوريم و بخوابيم كه وقتش رسيده ، پس تا فرداي ديگه شب خوش .