دمي با باد پاييزي

چيه تُوي كوچه باغ ها و كوچه پس كوچه هاي روستا پرسه ميزني ؟ دنبال كي ميگردي ؟ دنبال مامانم ؟ مامانم هم رفت ! قبل از اينكه تابستون تموم بشه و نوبت اومدن تو بشه رفت ! نميدونم چرا چند ساليِ كه نوبت اومدن تو ميشه چند نفر از عزيزان مون رفتن ، معلوم نيست تا رفتن تو چند نفر ديگه بار سفر ببندن و برن ، پس بهت سفارش مي كنم به خونه ها سر بزني و جوياي احوال اهالي شو تا خداي نكرده بدون ديدو بازديد و خداحافظي نري ! ...

شنبه هفتم مهر

امروز صبح بعد ورزش و خوردن صبحونه هر چي رو كه لازم داشتم گذاشتم داخل تويوتا و ده تا بيل و پنج تا كلنگ و چهارتا فرقون انداختم پشتش و از مينا و مينو و پرستو خداحافظي كردم و سوار ماشين شدم و راه افتادم رفتم دامداري ، روز قبل به آقا مالك سفارش كرده بودم سه تا از بره هاي نر پروارمون رو ذبح كنه و گوشتش رو آماده و بسته بندي فريز كنه ، كارتون هاي گوشت رو هم گذاشتم صندلي پشت و حركت كردم ، توي راه فكر مي كردم و با خودم مي گفتم توي اين سه سال چه اتفاق هاي تلخ و شيرين كه نيفتاد ، بعضي از اين اتفاق ها طعم و مزه اش تا آخر عمر توي كام مون موندگارِ ، خلاصه به راهم ادامه دادم و رسيدم شهر و يه راست اومدم قسمت شمال غربي شهر و خونه هاي جديدمون ، محله خلوت و خونه هاي بزرگتر ، ماشين رو آوردم داخل حياط و وسايل رو خالي كردم و كارتن گوشتها رو گذاشتم داخل فريزر ، لباس كار تنم كردم و پنجره ها رو باز كردم و شروع كردم به تميز كردن اتاق ها و حال و پذيرايي و بقيه جاها ، البته دو هفته قبل اسباب كشي كرديم اما لازم بود يه نظافت كلي ديگه ميشد تا به دل مينا جانم بنشينه ، ساعت نزديك يك ظهر بود كه مينا بهم تلفن كرد و بعد سلام و عليك و خسته نباشيد گفت همراه مينو و پرستو و مامانم اومديم خونه مريم خواهرم ، به من هم سفارش كردن براي ساعت دو برم ، من هم يه چشم عزيزم گفتم و كارهايي رو كه انجام داده بودم رو تعريف كردم و مينا اصرار كرد كه خودت رو خسته نكن بگذار باشه فردا با هم تميز مي كنيم ، خلاصه بعد اين حرف ها از هم خداحافظي كرديم و دوباره مشغول كار شدم ، تا ساعت دو ظهر حسابي جارو كشيدم و گردگيري كردم و شستم و كار نظافت تموم شد ، بعدش رفتم حموم حسابي خودم رو شستم و خستگي رو دادم به آب ، از حموم كه بيرون اومدم رخت و لباس هاي كثيف و گردو خاكي رو انداختم داخل ماشين لباسشويي و به اندازه لازم پودر ريختم و روشنش كردم بعدش وضو گرفتم و نمازم رو خوندم ، يه دست لباس تازه هم تنم كردم و سوار ماشين شدم و حركت كردم و رفتم خونه مريم خانوم كه قسمت غربي شهر ، تا برسم خونه شون ساعت سه بعدازظهر شد ، سلام و عليك و مينو و پرستو رو بغل گرفتم و شروع كردم به بوسيدن و قربون صدقه رفتن ، توي اين فاصله مژگان خانوم و مرجان خانوم دختراي مريم خانوم و آقا مرتضي سفره رو انداختن و نشستيم سر سفره ، مريم خانوم براي ناهار ماهي پلو تدارك ديده بود تا بخوريم ساعت شد چهار ، يه چايي هم خورديم و مشغول صحبت شديم ، همينطور كه صحبت مي كرديم ترك ديوار و سقف توجه ام رو به خودش جلب كرد ، از آقا مرتضي پرسيدم اين ترك ها قبلاً نبود ! آقا مرتضي يه نگاهي به مريم خانوم انداخت و گفت ؛ از وقتي كه همسايه سمت چپ و راست مون كوبيدن و ساختن اين ترك ها به وجود اومد ، گفتم شما هم بكوبيد يه سه طبقه بريد بالا ، آقا مرتضي گفت ؛ دارم مقدمات كار رو انجام ميدم ، از فروش خونه پدري كه بين و منو و خواهرم تقسيم شد ميشه يه كارهايي كرد اما بايد اول با بانك صحبت كنم براي وام تا آخر كار كم نيارم ، گفتم ؛ مگه من مردم شما بريد وام بگيريد ، شما دست به كار شو هر وقتي پولي خواستي بدون رو دروايسي بگو ، باجناق اينجا به درد نخوره مي خواد كجا به درد بخوره ، مريم خانوم لبخندي زدو گفت ؛ آخه شما و مينا ما رو خيلي شرمنده كرديد ، توي خريد زمين باغ و درختاش و ... ، يه نگاهي به مينا كردم و گفتم ؛ شما يه فرشته رو بي چون و چرا به من بخشيديد ، حالا هم كه دوتا فرشته ديگه مثل خودش برام آورده ، تازه همه اين زندگي مال خود ميناست ، من فقط حرفش رو ميزنم ، فرنگيس زن عمو گفت ؛ خدا به مال تون بركت بده ، بعدش مينا لبخندي زدو گفت ؛ مسعود جان اگر اجازه بدي خواهرم اين مدتي رو كه خونه شون رو مي سازن بيان خونه پرستو ساكن بشن ، آقا مرتضي گفت ؛ تو رو خدا اينقدر شرمنده نكنيد يه جايي رو همين نزديكي رهن مي كنيم ، مينا گفت ؛ داداش مهدي خونه مينو ساكن شده ما هم كه كلي وسايل توي خونه مون داريم ، خونه پرستو مال شما ، فرنگيس زن عمو گفت ؛ بياييد اونجا ساكن بشيد و يه وقت هايي هم به خونه ما و آقا حميد هم سر بزنيد ، همه اش يكسالِ ، مريم خانم گفت ؛ چشم مامان ! خلاصه بعد اين صحبت ها فرنگيس زن عمو گفت ؛ چند تا از شاگرداي من كارمند شهرداري هستن بهشون سفارش مي كنم كارتون رو زودتر انجام بدن تا هوا سرد نشده بتن ريزي رو تموم كرده باشيد ، از فردا هم وسايل تون رو جمع و جور كنيد و چند تا كارگر نظافت بياريد خونه پرستو رو گردگيري كنن و اسباب كشي كنيد ، مريم خانوم مينو و پرستو رو صدا زد و بغل گرفت و بوسيد و گفت ؛ قربون شما بشم كه از حالا سخاوتمند هستيد و خونه تون رو به دايي و خاله ميديد ، مينو و پرستو هم مي خنديدن و جيغ مي كشيدن ، خلاصه بعد اين حرف و خوردن چايي و ميوه آماده شديم و از آقا مرتضي و مريم خانوم و دوتا دختراشون خداحافظي كرديم و سوار ماشين هامون شديم رفتيم كلينيك ، اول مينا و زن عمو مينو و پرستو رو بردن مطب دكتر شكاري كه متخصص كودكان ، خدا رو شكر همه چي عالي و رشد طبيعي دارن ، بعد معاينه آوردن دادن به منو خودشون رفتن مطب دكتر شكيبا تا خانوم دكتر اونها رو هم معاينه كنه ، منو و دختراي نازم با تويوتا برگشتيم خونه مون و شروع كرديم به بازي ، آقا مهدي برادر كوچكتر مينا كه بنا به اصرار ما اومدن توي خونه مينو ساكن شدن و آپارتمان خودشون رو كه طبقه بالايي آپارتمان پدر خانومش و با خواهر خوانومش و برادر خانومش توي يه ساختمون ِ دادن در اختيار اونها باشه ، اومدن داخل حياط ، بعد سلام و عليك ، مينو و پرستو رو بغل گرفت و شروع كرد به بوسيدن و قربون صدقه رفتن ، مي پرسيد من كيم ؟ مينو و پرستو هم بلند داد مي زدن دايي جون ، دايي جون ! آقا مهدي هم هي مي بوسيد ، خلاصه منصوره خانوم همسر آقا مهدي با دوتا بچه هاشون هم اومدن و بعد سلام عليك و مشغول بازي شدن ، ساعت هشت شب بود كه مينا و فرنگيس زن عمو اومدن ، بعد سلام و خسته نباشيد از مينا پرسيدم چه خبر ؟ مينا هم جواب داد همه چي عاليِ مثل قبل ، فقط فردا بايد بريم آزمايشگاه .

ادامه نوشته