مراسم چهلم عمو اکبر
امروز برای عمو اکبر مراسم چهلم گرفتیم ، يه مراسم با شكوه و در خور ، خیلی از بستگان دعوت شده بودن ، البته اونهایی رو که دعوت نکردیم یا از قلم افتاده بودن هم اومدن ، مراسم از ساعت ده صبح با تلاوت قرآن مجید با صوت زیبای جعفر آقا دبیر بازنشسته و فرزند ارشد آقای توسلی دهیار کوشای روستا آغاز شد ، صحن مسجد چه مردونه چه زنونه پر شده بود ، همه مشغول قرآئت قرآن و فاتحه ، ساعت دوازده بعد اذان وضو گرفتیم و نماز برپا شد ، به جرأت می تونم بگم بالای دو هزار نفر بشت سر آقاي توسلي نماز خونديم ، بعد اقامه نماز موقع صرف ناهار شد ، سفرها رو داخل صحن مسجد رديفي پهن كرديم و نون و آب و چنگال و قاشق و ... اومد وسط ، بعدش بشقاب هاي پُر شده از پلو و خورشت قيمه ، تا همگي ناهار بخوريم و سفره ها جمع بشه ساعت شد سه ، مثل گذشته ها دسته دسته و گروه گروه رفتيم آرامستان روستا ، تا همه جمعيت بيان و مراسم شروع بشه هر كسي بر سرمزار عزيزان خودش رفت و دعا خوند و فاتحه قرائت كرد ، من هم سرمزار بابا و مامان و عمو قربون و عمو اكبر و بابا عباسعلي ( پدر پدرم ) و ديگر عزيزان رفتم و فاتحه خوندم ، تا اينكه ساعت چهار مراسم رسماً آغاز شد ، آقاي موسوي جانباز هشت سال دفاع مقدس با تلاوت قران و مداحي و ... مراسم رو شروع و به پايان برد ، ساعت پنج و نيم با دادن سر سلامتي به بازمانگان عمو اكبر ، از جمله ، عمو حسن و عمه شمسي و عمه ملوك و علي رضا و احمدرضا پسر عمو و سكينه و طاهره دختر عمو و ديگر بستگان مراسم به پايان رسيد و هر كسي رفت سر خونه و زندگي خودش ، يه تعداد از نزديكان هم بچه ها و دامادها و عروس هاي عمو اكبر رو رسونديم خونه عمو اكبر ، خونه اي كه دي ماه گذشته توي روستا خريد و بازسازي كرد و ساكن شد اما خوب ديگه غم از دست دادن دو برادر و يه برادر زاده و يه خواهر زاده و يه دختر عمه و ... در عرض سه سال از پا انداختش ، خلاصه بعد رسم جاري بين مون خداحافظي كرديم و رفتم خونه باغ مون ، پشت تويوتا هايلوكس رو پُر ميوه و لبنيات و گوشت و .. كردم و به اتفاق فرنگيس زن عمو و خواهرم زيبا و زهرا زن عمو حركت كرديم سمت شهر ، ساعت از هشت گذشته بود كه رسيديم خونه مون ، بعد از اينكه وسايل رو خالي كردم با مينا و دختراي نازم و پسراي گلم و آذر خاله و مرجان خانوم و مژگان خانوم سلام عليك كردم و زودي رفتم حموم تا هم خستگي روز رو از تن بدر كرده باشم و هم پاك و پاكيزه بشم براي بغل گرفتن و بوسيدن دختراي نازم مينو و پرستو و پسراي گلم آريا و ارش ، حسابي بوسيدم و بغلشون كردم و قربون صدقه شون رفتم ، البته قربون صدقه مينا جانم هم رفتم ، آذر خاله براي شام چلو گوشت تدارك ديده و منتظريم تا احمد آقا و عمو حسين هم از راه برسن و سفره شام رو بندازيم ، تا فرصت هست برم وضو بگيرم نمازم رو بخونم ، اين هم قصه اي از مراسم چهلم عمو اكبر ، شب خوش خدانگهدار .