دنیا

گاهی دنیا با تمام بزرگیش اونقدر کوچک میشه آدم هایی رو که مدتهاست ندیدی و از یاد بردی و به تصور اینکه دیگه هیچوقت نمی بینی دوباره باهشون روبرو میشی و تازه می فهمی کدوم راه رو درست رفتی کدوم راه رو غلط ، و این داستان همچنان ادامه داره ...

گاهي به پشت سر نگاه كن

گاهی به پشت سر نگاه کن گم شدم اینجا...

بازم به بیراهه کشیدم راه دنیامو...

هربار سمت آدما دستامو وا کردم ...

این بار میگیرم به سمت قبله دستامو

گاهی به پشت سر نگاه کن بغضمو بشکن

من دل بریدم از همه سمت تو رو کردم!!

از عمق جونم دستمو سمت تو میگیرم

دستامو محکمتر بگیر من بی تو میمیرم...

من فکر میکردم به من پشت کردی اما تو...

از من به احساسات من نزدیکتر هستی

من بد شدم چشمامو بستم رو تو اما تو...

با خوبی هات روی بدی هام چشماتو بستی...

ای تو قرار بیقراری های احساسم...

با تو چه ترسی از غم و دلشوره ها دارم

وقتی که دستامو به سمت قبله میگیرم

از تو نمیشه لحظه ای چشمامو بردارم...

اجرا: مرتضي حسني

خونه ما زیاد دور نیست

خونه ما زياد دور نيست

خونه ما پشت همين كوههاست

توي اون روستاي قشنگ

كنار اون درختهاي سرسبز و سر به فلك كشيده

پايين اون رود روُن ، كنار بركهٔ دلنشين و دشت پر از سبزه و چمن و گُل

همونجايي كه پرنده هاش آزادن و آواز می خونن

کبک و قمری هاش رو كسي شكار نمي كنه

آب قنات اونجا هميشه زلال و روُنِ

شب ها ستاره ها بهمون چشمك ميزنن و سلام ميدن

صبح كه ميشه خورشيد خانوم مهربون با دست هاي پُر مهرش

صورت ما رو نوازش مي كنه و با صداي خروس ها از خواب ناز

بيدار ميشيم

اهالي روستاي ما همه مهربونن

ميزنن ، مي خونن و می رقصن ، همه دلشادن

همه شون اهل دلن ، غم و غصه رو به دلشون راه نمیدن

خونه ما زياد دور نيست همين نزديكيِ

آره ! خونه ما زياد دور نيست...

واژه ها

زیباترین واژه ها تقدیم تو باد ...

ای بهترین ای نازنین

ای پرستوی مهاجر

حرف های دلی

کاش می تونستیم حرف های قشنگ دلمون رو به طرف مقابل به

موقع بگیم تا بعدها یک عمر حسرت اینکه چرا نگفتیم کاش

می گفتیم رو نکشیم ...

محبت

گاهی حضور بعضی از آدم هائی رو که سالهاست نمی بینیم هنوز حس می کنیم و این بخاطر محبتی که از اونها توی دل‌هامون جای گرفته ...

آسمون

آسمون كه ابري ميشه دلم خيلي مي گيره مخصوصاً وقتي كه بارون نمي باره ، فرقي نمي كنه بهار باشه يا تابستون ، پائيز باشه يا زمستون ، دلم مي گيره و دوباره غم ها و غصه هام رو بخاطرم مياره ...

غم ...

گاهي دلم به اندازه تمام غروب ها مي گيرد و به قدر تمام عمرم بغض گلويم را مي فشارد و به وسعت شب هايي كه گريستم اشك ميرزيم و نمي دانم چرا اين همه غم به يكباره به سراغم مي آيند ...

خاطره

این روزها با دلتنگی هات چطور کنار میایی ؟

خاطره هات رو به باد فراموشي سپردي يا اينكه همراه خودت بردي

اما من اين احساس رو دارم كه هميشه و هر لحظه به ياد گذشته

هستي و دفتر خاطرات رو ورق ميزني و مرور مي كني ...