امروز مراسم جشن ختنه سوران پسراي نازم آريا و آرش و برادر زاده ام شهريار بود ، خيلي مهمون داشتيم و همه اونهايي رو كه دعوت كرده بوديم اومدن ، البته آلودگي هواي شهرها و تعطيلي مدارس و دانشگاهها باعث شد بعضي از بستگان مون از صبح سه شنبه شال و كلاه كنن و بيان و دور و برمون حسابي شلوغ بشه ، من هم آدم فرصت طلب ، آقايون رو كشيدم به كار توي باغ و دامداري ، از چيدن پرتقال ها و خرمالوهاي رسيده تا بيل زدن و كود ريختن پاي درختا و جمع كردن برگها و بردن چال كردن براي تولید خاك و برگ ، از دوستان دوره خدمت سربازيم نينوس و حسين و عباس و حميد با خانواده اومدن ، همكاراي شاغل و بازنشسته ام با خانواده ، بعضي ها از ديروز صبح اومدن و امشب بعد خوردن شام رفتن تهرون ، چونكه دوباره فردا كلاس ها مجازي برگزار ميشه خواهرزاده ها و برادرزاده هام موندن روستا و قرار شد فردا برگردن ، خلاصه با تمام غم و غصه هايي كه تُوي دلمون بود مراسم با شكوهي برگزار شد اين ميون با اينكه خواهش كرده بوديم كادو نبارید اما هركي با هديه هاي با ارزش اومد از سكه و نيم سكه و ربع سكه بگير تا كارت هديه و لباس و پارچه و ...

حالا هم مينا جانم با خانوم ها نشسته دارن ميگن و مي خندن و میوه چایی و تنقلات می خورن و من لذت می برم مینا جانم یه زن سالم و شاد و خوشحالِ ، آقايون هم رفتن زير كرسي لم دادن و ميوه و تنقلات مي خورن و صحبت مي كنن ، بچه ها هم يا خوابيدن يا دارن تلويزيون تماشا مي كنن ، پسراي نازم آريا و آرش كه از امروز پا گذاشتن به سه ماهگي داخل اتاق خواب توي جاشون خوابيدن ، دختراي نازم مينو و پرستو هم كتاب داستانها و اسباب بازي هاشون رو آوردن وسط و با بچه هاي هم سن و سالشونِ بازي مي كنن ، دايي حميد صدا ميزنه برم پيشش تا براي فردا و چند روز آينده برنامه ريزي كنيم ، به اميد خدا اگر فرصت شد ماجرا اين چند روز رو خواهم نوشت پس تا اونوقت خدانگهدار .